بام روزگار،
«بوم نقاشی» است:
فصل های زرد و سرد،
سبز و داغ می شوند.
و اما دلم:
«نارنجی داغ داغ»
بدون تغییر!!
دختری خوابیده در مهتاب
چون گل نیلوفری بر آب
خواب میبیند
خواب میبیند که بیمار است دلدارش
وین سیه رؤیا
شکیب از چشم بیمارش
باز میچیند
مینشیند خسته دل در دامن مهتاب
چون شکسته بادبان زورقی بر آب
میکند اندیشه با خود
از چه کوشیدم به آزارش؟
وز پشیمانی سرشکی گرم
میدرخشد در نگاه چشم بیدارش.
روز دیگر چون دلداده می ماند به راه او
روی میتابد ز دیدارش
میگریزد از نگاه او
باز میکوشد به آزارش...
بودنت هدیه ای است
برای قلب کوچکم
دوستت دارم
وحیده جونم تولدت مبارک
پ ن: عید غدیر رو به همه دوستان تبریک میگم.