و من روزی خواهم رفت...
بی آنکه صدای دَری بیاید...
بی آنکه اَشکی روی گونه ای غلطیده شود...
و بی آنکه شمعی برایم روشن شود.
و تنها، در سایه ها محو خواهم شد...
بی آنکه نوری بر سنگِ گورم ببارد، خواهم رفت...
و تنگ نخواهد شد، دلِ هیچکس، برای سایه ها...
علی سالاروند
پایان