و من تنها در آن بیشه، روان با خویش و خاموشی
سرم پر شور و دل بیتاب
و بر ساز خموشی میزدم مضراب:
-«سلام ای شب! شب مهتابی پاییز!
سلام ای لحظه های خوب، سرشار از جمیل جاری هستی،
عیار خوشترین آمیزه ی هوشیاری و مستی،
سلام ای خلوت پاکِ نجیب، ای ژرفناهای زلال حس و اندیشه
سلام ای باغ ای بیشه.»
و باران نرم نرم از خمیه های روشن مهتاب می بارید...
و زیر گام هایم خش خشِ خشکِ خزان، تَر می شد و خاموش
و من پر شور و بی هیچ از شگفتی، باز:
-«ببار ای روشنای پاک،
فرو ریز ای نخستین نم نم باران پاییزی،
زلالت را بر این افتاده تر از خاک.»
.....
پروین نوشت: بخشی از شعر دریغ و درد(2) اثر مهدی اخوان ثالث