حال و روز این روزهای من...

گل من !

من اگر خاموشم

لب فرو بستم اگر

چون خم می در جوشم

گنه از قفل سكوت است

سكوت !

گل من !

گل اگر در حرم باغ نمی بینی

افسرده مباش !

پس از این رونق سرشار خزان

پس از این سوز جگر سوز زمستانی باغ

در بهاری كه به مهمانی ما می آید

فصل گل چیدن و گل گفتن ما خواهد بود !

گل من !

من اگر خاموشم

گل اگر در حرم باغ نمی بینی

افسرده مباش !

پس ا ز این سوز جگرسوز زمستانی باغ

در بهاری كه به مهمانی ما می آید

غنچه های گل لبخنده ی تو می شكفد

قفل سنگین سكوت لب من می شكند

فصل گل چیدن و گل گفتن ما نزدیك است .

تولد من

امروز سالروز تولد من است !

همان روزی که باید چیزی آرزو کنم و شمع ها را فوت!

اما چه فایده ؟

وقتی هر سال من تو را آرزو می کنم و تو...

نگاه تو

چشم من چشمه ی زاینده ی اشک

گونه ام بستر رود

کاشکی همچو حبابی بر آب

در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود!

                                                     حمید مصدق

شاید محال نیست

آنکس که درد عشق بداند

اشکی بر این سخن بفشاند :

 

این سان که ذره های دل بی قرار من

سر در کمند عشق تو ، جان در هوای توست

شاید محال نیست که بعد از هزار سال،

روزی غبار ما را ، آشفته پوی باد

در دوردست دشتی از دیده ها نهان ،

بر برگ ارغوانی ،ــ پیچیده با خزان ــ

یا پای جویباری، ـــ چون اشک ما روان ــ

پهلوی یکدیگر بنشاند !

ما را به یکدیگر برساند!

می آیدها

شب و روزت همه بیدار

که آید شاید،

کور شد دیده بر این 

کوره ره شاید ها!

شاید ـ ای دل ـ

که مسیحا نفست آمد و رفت !

باختی هستی خود

بر سر می آید ها...

کشک

دل ساده !

برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور

گنجشک ها را

از دور و بر شلتوک ها کیش کن

که قند شهر دروغی بیش نبوده است!

                                                       حسین پناهی

سیرم از زندگانی ....

قلابت را بدون طعمه بینداز

اینجا پر از ماهی هاییست

که از زندگی سیرند......

می گویی هرچه را که بوی تو می دهد آتش زنم ....

ترسم جانم آتش گیرد!

به داداش رحیم

دیگر نه از خدا خواهم گفت

و نه از عشق ....

تو از هر گفته ای گویاتری !

 

 

تولدت مبارک

این روزها

هر چه می روم نمی رسم

گاهی با خود فکر می کنم شاید

من باشم کلاغ آخر قصه ها

برای خودم

دلتنگم

مثل مادر بی سوادی

که دلش هوای بچه اش را کرده

ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد!

دل خوش(  به آبجی وحیده)

جا مانده است چیزی جایی

که هیچ گاه دیگر

هیچ چیز، جایش را پر نخواهد کرد ...

نه موهای سیاه

نه دندان های سفید!

لینک همیشه عشق

به داداش بهزاد

دم به کله می کوبد

و شقیقه اش دو شقه می شود

بی آنکه بداند

حلقه ی آتش را خواب دیده است

عقرب عاشق!

لینک بچه شیر

برای تو

چه زود دلخوشی هایمان

خاطره می شود!

امید را

بگو کجا کاشتیم که سبز نشد؟ 

 

برای او که می دانم نوشته هایم را نخواهد خواند

«دنیا» را بغل گرفتیم

گفتند: امن است

هیچ کاری با ما ندارد ،

خوابمان برد.

بیدار شدیم، دیدیم

آبستن تمام دردهایش شده ایم

                                          زنده یاد حسین پناهی